سعيد آوا
بهمنِ سوخته
پابرجای
کوه کهن
کز کرده
به سوز سرد موذی مزمن ،
و سينه اش
چرکين
به چرکاب يخين مرداب
شيارها.
مي تپيد نبض داغ اميدش
در رگهای
يکي بهمن
- لايه
لايه پشت در پشت
-
که به گوهرهرم تاب
و پيچ اش
مي بايد
گداخت
عمق پلشت يخ
و مي روفت چرکِ چال
و دامن
ليزابه ،
برهمواری
راه قله .
امٌا و
دريغا
که لايه ها
خماران چشم
- چشم انتظاران
فتح قله -
بر بستند
کمر سرنوشت
خويش
گره
بر کهنه چرکتاب
طنابي
که بودش يک
سر
به
غسل
در يخ بسته
ماندابي ،
و به ديگر
سر
خفت مي کرد هر دم
گره در
گره
گرداگرد
گلوگاه رهروان صادق
قله
تنگ
تر تنگ تر .
سعيد آوا
/ بهمن 1380